اعترافات یک بانوی سال‌خورده به مناسبت زادروزش!

 

افسوس که قصه‌ی مادربزرگ همیشه درست بود: یکی بود و... یکی نبود...

             من برای سال‌ها و روزها می‌نویسم

                       روزهای تردید و تلاطم

 روزهایی که گام‌های شتاب‌زده‌ی جوانی‌ام میل بودن داشت

 روزهایی که نه تاب نگاه کردن به گذشته‌ها بود و نه پروای گفتن از آینده

 از هیاهوی دل‌نشینِ بودنم... از گاه، سایه‌واریِ نبودنم:

 فرسنگ‌ها و زمان‌ها را طی کردم و از پسِ سفر دراین فرسنگ‌ها و زمان‌ها کم‌کم تفاوت ظریف میان پایداری جسم  و زنجبر کردن روح را  آموختم

 آموختم که پیمان‌نامه‌ها عهد وپیمان معنی نمی‌دهند و دوستی‌ها اطمینان خاطر

 آموختم که به هر اظهار عشقی عاشق نشوم و به‌جای انتظار دریافت گلی به‌عنوان هدیه، گل بکارم و روحم را با آن زینت دهم

 آموختم  که با تمامِ بودنم شکست‌هایم را بپذیرم و با چشمی باز و اندوهی کودکانه سرم را بالا بگیرم و لبخند بزنم

 آموختم که می‌توانم تحمل کنم، می‌توانم محکم باشم، می‌توانم بیاموزم و می‌توانم بیارزم

 آموختم که همه‌ی راه‌هایم را همین امروز هموار سازم که خاک فردا برای کاشتن رویاها محل مناسبی نیست

 آموختم که با هرخداحافظی برخود نلرزم و به‌انتظار سلامی دوباره ننشینم

                                                           ......................

                               و امروز از این سفرِ پررمزو راز به اطمینان خاطر رسیدم.....

                                             هرچند که هیچ‌کس پایان این روزها و سال‌ها را نمی‌داند....

 

کابوسِ شبانه

 

آیا کابوس را تو می‌خواهی یا خودش، بدون آن‌که بتوانی جلویش را بگیری، می‌آید وشبت را طولانی ودوزخی می‌کند. حالتی مثل برق‌گرفتگی.... لرزشی از سرتاپا واز پا تا سر و دورویی که چشم‌ها را تر می‌کند و غول‌ها و دیوها را درسیاهی به کمین می‌نشاند..... و موریانه‌ها... که در درونت لانه کرده‌اند، تورا می‌جوند ومی‌پوسانند. تورا خرده‌خرده‌ می‌تراشند...

قفسی دیگر ساختن برای خود؟ به خود پناه بردن و درمیان جماعت؟ آن‌چنان حس کردن که گویی در کویری درشب یکه ماندن؟ این همه جز کش‌دادن زمان وطولانی‌تر کردن ساعت‌ها و دقیقه‌ها و لحظه‌ها چیزی نیست....

وکابوس که می‌آید، با خود دوزخ را می‌آورد و تلخی را....

انگار سنگ آسیا برسینه داری و هرچه می‌کوشی از آن ورطه‌های هولناک خود را برهانی بیهوده است. انگار درباتلاقی افتاده‌ای ودست وپا زدن بیش‌تر فرو می‌بردت.

وکابوس که می‌آید، می‌فهمی کابوس از همان دری می‌آید که رویاهایت آمده‌بودند....

                                                   ............................

         وحالا تو می‌دانی که نباید دل به ‌رویاهایت بسپاری.

        حالا تو می‌دانی باید دل به همین لحظه ببندی، که از آن توست، در دستان توست....

        حالا تو خیلی چیزها را می‌دانی......

 

پی‌نوشت: گاهی مثل الان ادبیاتِ حاکم بر نوشته‌ام اقناعم نمی‌کند. اما ناگریزم که چیزی را از گوشه‌ی ذهنم خارج کنم و  بگذارمش درهمین گوشه‌ وکنارها... 

 

لطفاً تا دیر نشده کاری بکنید....*


هرجا که صحبت از فرهنگ و معضلات و چشم‌اندازهایش پیش می‌آید نسل جوان پیش کشیده می‌شوند و همه مدیران ومتولیان فرهنگی به این فکر می‌افتند که باید کاری برای جوانان بکنند و به نیازهای اساسی آنان با برنامه‌ریزی‌ها و طرح‌ها وچشم‌اندازهای ریزو درشت پاسخ مثبت دهند. این‌که جوانان نقش مهمی درمناسبات فرهنگی واجتماعی کشور بازی می‌کنند و توجه به نیازها و دغدغه‌های آنان امریست حیاتی به‌جای خود واین‌که برنامه‌ریزی‌های کلان وخرد تا چه حد در رسیدن به اهداف موفق بوده‌اند موضوعی‌است علی‌هده. اما فراموش نکنیم که درصد زیادی از جمعیت کشور را کودکان ونوجوانان ما تشکیل می‌دهند که مظلوم‌ترین و بی‌ادعاترین ودرصورت بی‌توجهی به شرایط آنان خطرناک‌ترینِ این جمعیت هستند.

خانم‌ها، آقایان! خطر بی‌هویتی و عدم ثبات فرهنگی کودکان ونوجوانان این مرزوبوم را تهدید می‌کند. کودکان ونوجوانان ما حق دارند که دربرنامه‌ریزی‌ها و  طرح‌ها و چشم‌اندازها دیده شوند. انصافاً سینما یا تلویزیون ما با کدامین روش به مقابله با تهدیدات و تهاجمات فرهنگیِ داخلی وخارجی می‌پردازند. تلویزیون که تنها با برچسب عنوان شبکه کودک وخانواده ظاهراً شبکه دو سیما را تبدیل به شبکه‌ای مختص آنان کرده‌است. اما دریک نگاه کلی می‌شود فهمید که درحال حاضر پرکردن آنتن در درجه اول اهمیت است.. وضعیت درسینما هم بهتر ازاین نیست. هرسال چندفیلم سینمایی برای کودکان (ویا حتی درباره کودکان!) ساخته می‌شود و به اکران عمومی درمی‌آید؟ چند درصد از اعتبارات وهزینه‌های مدیران ومتولیان سینمایی کشور صرف این نسل باارزش و آسیب‌پذیر می‌شود. باشرایط موجود خیلی عجیب نیست که این نسل مهجور ما به اینترنت و بازی‌ها و فیلم‌هایی که مغایرت زیادی با عرف و شرع ما دارند، روی آورند و حتی جملات و کلمات و روابط سریال‌های نازل شبکه فارسی‌وان بینشان ردوبدل ‌شود.

 خانم‌ها، آقایان؛ خطر جدی‌است. دولتمردان و (به تعبیر ارزشمند سردبیر محترم ماهنامه درشماره پیشین) فرهنگ‌مردان کشور باید که فکری اساسی برای این آینده‌سازان کشورکه شاکله اصلی شخصیت و تفکرشان از همین امروز پایه‌ریزی می‌شود، بکنند. لطفاً تا دیر نشده، فکری برای آن‌ها بکنید.

* این مطلب در شماره 426 ماه‌نامه سینمارسانه چاپ شده‌است.


بعضی‌ها سردشو دوست دارن!

 

بررسی محتوای سریال‌های تلویزیونی عامه‌پسند(Soap Opera)

به بهانه پخش آن‌ها از فارسی وان*

مدتی است که شبکه ماهواره‌ای فارسی‌وان اقدام به پخش گسترده‌ای از سریال‌های عامه‌پسند(Soap Opera) نموده و متأسفانه توانسته با پخش این گونه‌ی سریال‌ها بسیاری از خانواده‌ها رابه بیننده ثابت وپروپاقرص خود تبدیل کند. اما چرا اين ژانر تلويزيوني براي خانواده‌ها اين قدر جذاب و سرگرم کننده به حساب مي‌آيد؟ چرا سريال‌هاي عامه‌پسند این شبکه تلویزیونی اين قدر پربيننده‌اند؟

شاید با بررسی محتوا وفیلمنامه این ژانرتلویزیونی بتوان به پاسخ پرسش‌های فوق دست یافت.

سريال‌هاي تلويزيوني از آنجا كه عموماً واقعيت‌هاي زندگي را به تصوير مي‌كشند و به روال طبيعي زندگي مخاطبان شباهت بيشتري دارند، همواره جزء جذاب‌ترين برنامه‌هاي تلويزيوني محسوب مي‌شوند. سريال‌ها، داستان‌ها و شخصيت‌هاي آن به گونه‌اي در طول پخش پيوسته آنها، آشنا و مأنوس مي‌شوند كه در ساعات پخش برخي از سريال‌ها، اغلب خيابان‌ها خلوت و داستان و رفتار و گفتار شخصيت‌هاي سريال در اجتماعات كوچك و بزرگ ياد و مورد تحليل و نقد واقع مي‌شوند.  مجموعه‌های تلویزیونی انواع مختلفی دارند که البته این تقسیم بندی‌ها درایران چندان شناخته‌شده نیست. دریک نگاه کلی مجموعه‌های تلویزیونی به دسته‌های زیر تقسیم می‌شوند:

1-    سریال‌ها (serials): مجموعه‌ای در 13 قسمت یا بیشتر(در برخی سریال‌های موفق محدودیتی ندارد) که یک سلسله حوادث و اتفاقات پیوسته درآن دنبال می‌شود.

2-    مینی سریال‌ها(mini serials) : مجموعه‌ای باهمان مشخصات سریال اما در کمتر از 13 قسمت (معمولاً بین 4تا5 قسمت)

3-    سری‌ها (series) : مجموعه‌ای در 13 قسمت یا بیشتر که هرقسمت داستان جداگانه دارد. البته به‌طور معمول چند شخصیت ثابت درهرقسمت وجود دارد که ماجرا را به‌پیش می‌برند. مثل مجموعه‌های پلیسی.

4-    مینی‌سری‌ها (mini series): مجموعه‌ای باهمان مشخصات سری‌ها اما در کمتر از 13 قسمت (معمولاً بین 4تا5 قسمت)

5-    سریال‌های عامه‌پسند (soap opera): (که موضوع بحث ماست و به‌تفصیل درموردآن صحبت می‌کنیم)

سپ‌اپرا چیست؟

سپ اپرا Soap Opera (با ترجمه تحت‌الفظی نمایش صابونی) که درایران با نام‌های سریال‌های عامه‌پسند یا سریال‌های آبکی وگاهی سریال‌های زنانه ترجمه شده‌است، عنوان برنامه‌های نمایشی است که برای مدتی کوتاه ویا مستمر به‌صورت اپیزودیک در قالب سریال از تلویزیون یا رادیو پخش می‌شوند. تعریف Soap Opera در فرهنگ لغت آکسفورد عبارت است از: «داستانی در مورد زندگی گروهی از مردم، که در تلویزیون یا رادیو، هر روز یا هر چند روز یک بار پخش می‌شود.»

اما نام نمایش صابونی که منشأ آن مجموعه‌هاي نمايشي راديو آمريكا در دهه 1930 است از شرکت‌های سازنده صابون گرفته‌شده که به عنوان حامیان مالی این برنامه‌ها عمل می‌کردند. این سریال‌های روزانه رادیویی درساعات آغازین روز پخش می‌شد و عمدتاً دردسترس زنان خانه‌دار بود و زمان پخش برنامه هم نشان می‌داد که هدف این برنامه مخاطبان زن بوده‌اند. اما امروزه عنوان نمایش صابونی به‌طور کلی به‌هرنوع سریال ملودرام اطلاق می‌شود و طبیعی‌است که دیگر کارخانجات سازنده صابون حامیان آن نیستند.

ویژگی‌های سپ‌اپرا

سریال‌های عامه‌پسند خصوصیات مشترک و ویژه‌ای دارند. همه چیز ساده و بی تکلف اتفاق می‌افتد و پرداختن به دغدغه‌های عادی روزمره اهمیت زیادی درآن دارد. کانون توجه نویسندگان آن امورخانوادگي و شخصي است و بردغدغه‌های روزمره ومسائلی هم‌چون مرگ، دوستي، ‌ازدواج، خیانت، رابطه عاشقانه و طلاق متمركزند. نویسندگان این ژانر با روابط زیبای انسانی، معضلات، مشکلات و مسائل پیچیده و ریزودرشت اجتماعی، ملی، فرهنگی وسیاسی کاری ندارند و مضامینی مثل عشق‌های ممنوع و خیانت و روابط جنسی و عاطفی همواره مورد توجه آنان است. به همين دليل بيننده از تماشاي اين سريال‌ها لذت فراواني مي‌برد چرا كه اين موضوعات به سادگي قابلیت همذات‌پنداري دارد. يعني اين‌که مخاطب یا این موارد را تجربه کرده و یا از تجربه ذهنی آن دریک کار نمایشی لذت می‌برد. تحقیقات روانشناسی انجام شده نشان می‌دهد که نمایش موارد ممنوعه درهرفرهنگ و اجتماعی از دلایل جذابیت آن برای مخاطبان به‌شمار می‌آید. اما در پرداختن به مسائل روزمره و دم دستی افراط می‌شود واتفاق‌هاي عجیب و هيجان‌انگيز بيش از آن كه در زندگي واقعي رخ دهند، ‌دراین سريال‌ها روي مي‌دهند. به‌همین دلیل همذات‌پنداری مخاطبان با شخصیت‌ها و روابط آن‌ها نیز اغراق‌شده است و تاجایی پیش می‌رود که شخصیت‌ها را جزیی از دوستان ویا اعضای خانواده می‌دانند و به طرز عجیبی نگران مشکلات و مسائل آن‌ها می‌شوند.

گاهی بيننده چنان درشرایط يك شخصيت غوطه‌ور مي‌شود كه مي‌تواند هيجان‌هاي عاطفي و وقايعي را كه قرار است براي آن شخصيت رخ دهد، همانند او احساس و تجربه كند. نویسندگان با هدف گرفتن این خصیصه‌ی بیننده دراحساسات و روابط شخصیت‌ها مثل گريستن، خشم، نااميدي، لذت، هيجان، آرامش و... اغراق می‌کنند و تماشاگر را را تامرز هم هویتی با شخصیت پیش می‌برند.

سريال‌های عامه‌پسند گاهی هرروز ویا چند بار درطول هفته ویا هفته‌ای یک‌بار پخش می‌شوند. تعداد زیاد قسمت‌های این نوع سریال نیز یکی از عوامل نزدیکی مخاطبان با آن است. گاهی برخی از این نوع سریال، سال‌های متمادی پخش می‌شوند ونمونه‌هایی درانگلیس و آمریکا وجود دارند که حدود بیست واندی‌سال از شبکه‌های تلویزیونی پخش شده‌اند. دراین نمونه‌ها شخصیت‌ها رشد می‌کنند، بزرگ می‌شوند، پیر مي‌شوند؛ وحتی می‌میرند!

دراین ژانر سريال تلويزيوني ريشه شخصيت‌ها  و خطوط داستاني تنوع و تکثر فراوانی دارد. ممکن است به‌نظر برسد که یک یا دوشخصیت عمده توجه بيننده را به خود معطوف مي‌كنند. اما ‌طولي نمي‌كشد كه نویسندگان روي شخصيت ديگري متمركز مي‌شوند. با اين روش بيننده از تماشاي شخصيت‌هاي ثابت كسل نمي‌شود.

یکی دیگر از ویژگیهای این ژانر باز بودن ماجراهای سریال است. به اين معني كه متن هرقسمت آغاز، میانه وپایان مشخصی ندارد وهرقسمت به‌راحتی به قسمت بعدي متصل مي‌شود. به اين ترتیب نویسنده سريال گره‌گشایی و حل و فصل مسائل مربوط به شخصيت‌ها را کامل نمی‌کند و این امکان را ایجاد می‌کند تا بيننده خودش به نتايجی در آن باره برسد. دراین‌صورت تماشاگران آزادند تا به راه‌حل‌هاي گوناگون برسند و اين چيزي است كه بيننده از آن لذت مي‌برد. چراکه بيننده دوست دارد راجع به وقايع داستاني سريال حدس و گمان بزند. واین تعلیق ایجادشده درذهن آن‌ها بسایر هیجان‌انگیز می‌نماید؛ واین یکی از دلایلی است که منجر به تبادل نظر وگفت‌گوي بينندگان درباره سریال‌های عامه‌پسند درخانه و خیابان وتاکسی ومحل کار می‌شود. مخاطبان طوری راجع به موضوعات سریال حرف می‌زنند که انگار دارند راجع به مسائل و مشكلات خودشان صحبت مي‌كنند.

خصوصیت دیگر این نوع سریال پرداختن افراطی به فضای خانه، دنیای خاله‌زنکی، غیبت و مسائلی ازاین دست است. همان‌طور که پیش‌تر گفتم از ابتدای پیدایش این ژانر، عمدتاً زنان خانه‌دار مخاطبان آن درنظرگرفته‌شده‌اند. نویسندگان به مسائل سطحی و مبتذل درمورد زنان می‌پردازند و درکنار آن شخصیت‌های زنِ مثبتِ داستان را بسیار مصمم، بااراده و مثبت اندیش معرفی می‌کنند. نویسندگان برای رسیدن به محبوبیت و جذب مخاطب از نظریه‌های روانشناسانه استفاده می‌کنند. تصمیم‌های قاطع شخصیت‌های زن درمورد، طلاق، انتقام و.... (علیرغم قبح اجتماعی این رفتارها) موجبات لذت درونی وافزایش ناخودآگاه اعماد به‌نفس مخاطبین زن را فراهم می‌کند.

باوجود ویژگی‌هایی که درمورد محتوای سریال‌های عامه‌پسند گفته‌شد، باید بپذیریم که این گونه برنامه تلویزیونی كماكان به عنوان یکی از پربيننده‌ترين برنامه‌های تلويزيونی در سراسر دنیا مطرح است. اصل واقعیت‌گریزی و ایجاد انبساط خاطر وآرامش می‌تواند بیننده را درمقابل تلویزیون وبه انتظار پخش برنامه‌ی محبوبش نگاه دارد. بیننده برای فرار از مشکلات و مسائل واقعی زندگی خود دل به صفحه جادویی تلویزیون می‌بندد و وبه جای خود ومشکلاتش درگیر شخصیت‌ها وماجراهایش می‌شود. پس آیا باوجود این اصل مسلم و اقبال چشم‌گیر شبکه‌ی تلویزیونی فارسی وان بین مخاطبان ایرانی، شایسته نیست که مدیران و برنامه‌ریزان این رسانه‌ی ملی فکری برای بی‌اعتمادی و بی علاقگی مردم به برنامه‌ها وسریال‌های پرهزینه و خالی از جذابیت خود بکنند؟

بگذارید خودم بگویم که سوال خوبیست(!) اما پاسخ آن دراین مقال نمی‌گنجد و یافتن راه‌کار، قطعاً خواست، همت وبرنامه‌ریزی متولیان امر را می‌طلبد.

 * این مقاله درشماره‌ی ۴۲۶ مجله‌ی سینمارسانه چاپ شده‌است.

اسطوره‌ی ما و اسطوره‌ی بعضی‌ها

 

مایکل جکسن که از دنیا رفت -هرچند که محبوبیتش را دراین سال‌های آخر از دست داده‌بود- مراسمی برایش برگزار کردند که شایسته‌ی هراسطوره‌ای‌ست. دستِ‌کم ۱۰ فوق ستاره درمراسمش حضور داشتند. حتی پسر نوجوان ایرانی‌الاصل شاهین جعفرزاده که دربرنامه انگلیسی‌های بااستعداد با الهام از مایکل جکسن خوانده‌بود و برنده‌شده‌بود هم حضور داشت و خواند. حیرت می‌کردی از این همه شکوه و عظمتی که برای مایکل جکسن -جدا ازاین‌که بخواهم قضاوت کنم که شایسته‌اش بود یا نه- فراهم کرده‌بودند.

این‌جا ماهم خواننده‌ای اسطوره‌ای داشتیم که امروز مراسم خاک‌سپاری‌اش انجام‌شد. دلم به‌دردآمد از این همه بی‌برنامگی و بی‌تدبیری و بی‌توجهی.... راستش حوصله‌ی شرح قصه هم نیست که همگان حتماً نگفته می‌دانند که این مسئولین دلسوز چه‌ها که برای این همیشه استاد آواز ایران نکردند....

این بزرگی محمد نوری بود که باوجود همه‌ی کاستی‌ها، مراسمش را به خاطره‌ای جاودان تبدیل کرد.... آن‌جایی که مردم یک‌صدا آوازهای اورا می‌خواندند و اشک‌ها می‌ریختند...

در قطعه‌ی هنرمندان شاگردان او با صداهایی که هرکدام نشانی از استاد درآن یافت می‌شد، آهنگ‌های او را می‌خواندند و مرهمی برای دل‌های غمینِ دوست‌داران استاد می‌شدند...

کیومرث پوراحمد درمصاحبه‌ای که با او داشتم حرف زیبایی زد: محمد نوری هرگز نمی‌میرد... هرتکه از صدای او درحنجره‌ی این شاگردان و مردمی که آوازهای اورا می‌خوانند، به‌یادگار مانده‌است....

                              این‌ها هم چند تکه از‌عکس‌هایی که امروز گرفتم

                               

                           

                          

                         

                        

                      

                     

                    

                   

                 

               

             

                  

                                 

تنها صداست که می‌ماند


                                                         

پارسال همین وقت‌ها بود که عزمم را جزم کردم که برای این آرزوی چندساله‌ام که ساختن فیلمی مستند در مورد استاد محمد نوری بود کاری بکنم. شنیده‌بودم که کیومرث پوراحمد پیش‌ترها قصدش را داشته و استاد مخالفت کرده. با وصفی که خواهرم یکی از شاگردان محبوب او بود و من با تمام وجودم  دل‌بسته‌ی  صدای آسمانیِ محمد نوری و آثارش بودم،  چه دلیلی داشت که استاد مرا بپذیرد. تصمیم گرفتم ریش و موی سپید دکتر بیژن شکرریز و اعتباری که او پیشِ پیران هنر دارد را به‌شفاعت بگیرم. روزی که با دکتر قرار داشتم، پیش از این‌که من موضوع محمد نوری را مطرح کنم، دکتر در مورد پیشنهاد کارگردانی 26 قسمت از برنامه مشاهیر تهران به من از طرف شبکه‌ی تهران خبر داد. وقتی که اسامی بزرگان هنر و ادب و علم ایران را دیدم، نام محمد نوری درمیان آن‌ها بود....
سازمان صداوسیما که تخصص‌های عجیب وغریبی دارد، این‌بار هم فرآیند تولید این برنامه را  از پارسال تابه امروز در دستور کار خود دارد تا به همان سنت همیشگیِ تجلیل پس از مرگ بپردازد و معلوم نیست تا زمانی‌که این پروژه به‌سرانجام برسد چند نفر از این لیست 52 نفره درقید حیات خواهند بود...
قطعاً فیلم محمد نوری را خواهم ساخت و تمام تلاشم را خواهم کرد که‌کاری درشأن و شایسته‌ی ‌‌این همیشه بهار آواز ایران انجام دهم. چراکه اگر او نیست صدای دل‌نواز و کلامِ روح‌نواز او که همه بوی امید وزندگی می‌داد، هنوز هست...
 وآرزوی ساخت فیلمی از محمد نوری در زمانِ حیاتش که با صدای آسمانی و ملکوتی‌اش روح ورویایم را به‌پرواز درمی‌آورد و آرامش‌بخش لحظاتِ اندوه و سرخوشی‌ام بود را بگذارم کنار دیگر آرزوهای بایگانی‌شده‌ام.....

پیش ازاین‌ها

 

        اورا به‌یاد می‌آورم

                   با اعتمادی غریب

                              با دیدگانی که امید درآن سوسو می‌زد

        او را به‌یاد می‌آورم

                       با گام‌هایی محکم واستوار که سکون را برنمی‌تابید

       او را به‌یاد می‌آورم

                      که گاهِ بی‌قراری، به نشانه و رویایی، قرار را می‌پویید

                                                و درتاریکیِ شب‌ها باور داشت که روز از راه فراخواهدرسید

       او را به‌یاد می‌آورم

                      پیش از آن‌که خود را پریشان و سردرگم بیابد

                                                                               ..........

               اما آخرین‌باری که او را دیدم

                          تاریخش را درنبردهای دشوار از کف داده‌بود

                                                                 و نشانه‌ها و راه‌ها و رویاهایش را

                  آخرین‌باری که او را دیدم

                        صورتکی برچهره داشت و جایی درگوشه‌ی خیابان ایستاده‌بود

                                                                                                ...........

                          حالا که خوب فکر می‌کنم، دیگر او را به‌یاد نمی‌آورم

 

شبِ پرنده‌ی پیر

 

پرنده‌ها که می‌خوابیدند، پرنده‌ی پیر آرام، آرام به پناه‌گاه کوچکش می‌رفت که سال‌ها و روزها و دقیقه‌ها در گوشه‌ای دور از دیدگانِ دیگران برای خودساخته بود و بی‌اعتنا به طبیعت ناگریزِ شب‌خوابش به آن پناه می‌برد. مأوایی که حتی بادها و طوفان‌های سخت نتوانسته بودند آن‌را خراب کنند.

شبِ پرنده‌ی پیر را خلوتی بود بی‌انتها... شبِ پرنده‌ی پیر را شفافیتی بود استوار و حزنی بود آرامش‌بخش. پرنده‌ی پیر بود وتنهایی و آسمان که آرامگاه خستگی‌هایش بود. پرنده‌ی پیر هرشب رویا می‌کاشت و چشم‌به‌راه نسیمی بود تا روحش  را بنوازد...

          پرنده‌ی پیر هرشب لحظه‌لحظه‌ی شب را تا اولین گام‌های ورود صبح می‌سرود...

                                                                           

اما شبی از شب‌ها تندبادی آمد بس سهم‌گین و پناه‌گاه پرنده‌ی پیر را با دستان پرقدرتش باخود برد...

پرنده‌ی پیر درآن پناه‌گاهِ همیشگی پیرشده‌بود و حالا احساس می‌کرد نه جایی برای ماندن دارد و نه راهی برای گریختن

انگاری این فقط پناه‌گاه نبود که تندباد باخود برد... رویاهایش، شهامتِ تنهایی‌اش و از همه غم‌انگیز‌تر... شبِ بی‌انتهایش...

وحالا چندی‌ست پرنده‌ی پیر، شکوه و معنای پیشین ودیرینِ شب را از دست داده‌است و هرشب انتظار صبحی را می‌کشد که درمیان جماعتِ پرندگان به خود پناه بَرد....