ازاین...

ازاین نقش زوال، تا اضطراب و لحظه‌های ارتجال

ازاین واژه‌هایی که بوی غم، تا این خطوطِ تنهایی مبهم

ازاین پیکر بی‌شب وروز، تا درونِ مرده بی‌نصیب ازنور

ازاین قصه زنگارگرفته، تا خنده‌ها وگریه‌های بی‌ثمر

ازاین گل وبوته‌های حاشیه‌فرش، تا گل‌های غمینِ روئیده از خاک‌های شب

ازاین دمیدن نرگس‌های خیال، تا برتن‌کردن واژه‌های حیات

هرچه که هست....

وبه پاس هرچه که هست....

سپاس....


مردی برای تمام فصول*


عادل فردوسی‌پور بدون شک یکی از برنامه‌سازان و گزارشگران موفق و موثر تلویزیون ایران است. او که امسال با ترجمه کتاب فوتبال علیه دشمن با نام اصلی Soccer Against The enemy: how the World’s  به  نمایشگاه کتاب آمد(که انصافاً ترجمه روان و خوبی دارد)، بار دیگر نشان داد که مردی‌است که نبض زمانه را دردست دارد وهرگز از پای نخواهد نشست. 
فردوسی‌پور زمانی پابه عرصه گزارشگری و برنامه‌سازی ورزشی گذاشت که گزارشگران با ارائه گزارش‌هایی ملال‌آور و پرازاشتباه، مسابقات را به سمع ونظر ما می‌رساندند و برنامه‌های ورزشی نیز تنها تریبونی برای مدیران وقت بود که به اعلام گزارش واعدادوارقامی بپردازند که خدا می‌داند چقدر واقعیت داشت. درچنین شرایطی فردوسی‌پور با شیوه‌ای بدیع، متفاوت وجسورانه کار خود را آغاز کرد وتا به امروز ادامه داده است، تاجایی‌که حضوراو تأثیر محسوسی بر دیگرگزارش‌ها و برنامه‌های ورزشی داشته‌است.
درایراداتی که بر ساختار برنامه نود وارد است، و تنزل گاه به گاه برنامه درجهت جذب مخاطب حداکثری بحثی نیست. اما باهمین وضعیت هم به جرآت می‌توان گفت که گزارشگری و برنامه سازی ورزشی درتلویزیون ایران به دروه قبل و بعد از فردوسی‌پور تقسیم می‌شود. او یک پدیده است و چه بخواهیم و چه نخواهیم بخشی از تاریخ و هویت گزارشگری و برنامه سازی ورزشی در تلویزیون ایران را به خود اختصاص داده است.

بگذارید ازجمله بامزه مزدک میرزایی که دربازی مرحله یك چهارم نهایی لیگ فوتبال اروپا بین دو تیم بارسلونا و آرسنال، گفته بود(: ما خیلی خوشحالیم در زمانی زنده‌ایم که می‌تونیم بازی لیونل مسی رو ببینیم!) استفاده کنم و بگویم بسیار خوشحالیم در زمانی زنده‌ایم که در این برهوت برنامه‌های نازل و سیاست‌زده تلویزیون ایران عادل فردوسی‌پور را می‌بینیم!

* این عنوان از نام فیلم ارزشمند فردزینه‌مان (1976)برگرفته شده‌است.

رنج

 

.... هجرت از معنا افتاد

 گرگ‌ها تمامی درها را به رویم بستند

ومن محبوس در این کالبد اثیری رنج را دکلمه می‌کنم


یک فیلمنامه کوتاه از بازدید 2 ساعته من از نمایشگاه بین‌المللی کتاب

داخلی/ روز/ نمایشگاه بین‌المللی کتاب/ غرفه انتشارات ملک اعظم

به خاطر برنامه مستند خاک‌های نرم کوشک (که درحال ساختش برای شبکه یک هستم) می‌خواستم جویای سعید عاکف نویسنده کتاب شوم تا با او از نزدیک درمورد خرید امتیاز کتاب مذاکره کنم. غرفه خلوت بود و یک پسرجوان درحال  تورق کتاب خاک‌های نرم کوشک بود. چند مرد پشت پیشخوان ایستاده بودند. از یک مرد میانسال که نزدیکتر بود پرسیدم: ببخشید آقای عاکف برنامه‌ای دارن که نمایشگاه بیان؟ مرد میانسال که زمین را نگاه می‌کرد گفت: خودم هستم!ا

در این اثنی پسر جوانی که درحال تورق کتاب بود کتاب را خرید و به عاکف گفت: ببخشین می‌شه این کتابو امضا کنین؟

داخلی/ روز/ نمایشگاه بین‌المللی کتاب/ غرفه انتشارات سوره مهر

درگوشه‌ای ازغرفه انتشارات سوره مهر ایستاده بودم که دیدم بخشی از غرفه شلوغ شد. جلوتر که رفتم، فاضل نظری را دیدم که تعدادی از مردم اورا احاطه کرده بودند.

چند نفر از من پرسیدند ببخشین این کیه؟ ووقتی پاسخ می‌دادم، عکس‌العملهای مردم جالب بود -فاضل نظری؟! فاضل نظری کی هست؟

- اِ... همون فاضل نطری که تو تلویزیون مجریه؟

- اِ.... این فاضل نظریه؟ برم ازش امضا بگیرم

و فاضل نطری در بین مردم ایستاده بود و چند کتاب نیز امضا کرد.

روز/ داخلی/ نمایشگاه بین‌المللی کتاب/ غرفه انتشارات چشمه

با توجه به این که تعدادزیادی کتاب بود که از انتشارات چشمه می‌خواستم قرار شد که سفارش‌ها را بدهم تا بعد برایم از طریق انتشارات ارسال شود. جلوی پیشخوان ایستاده یودم که که ازدحام و سرو صدای فراوانی را از پشت سرخود احساس کردم. به عقب برگشتم و از دیدن منظره مقابلم وحشت کردم. یک جمعیت زیاد (بدون اغراق 400 تا500نفر) درحال آمدن به طرف غرفه بودند! فکر کردم شاید یکی از آن دوربین مخفی‌هاییست که بلوتوثش دست به دست می‌چرخد. اما با توجه به ارتفاع عادل فردوسی‌پور دیری نپایید که فهمیدم این هیاهو همه برای حضور اوست که امسال با ترجمه کتاب فوتبال علیه دشمن با همین انتشارات چشمه به نمایشگاه آمده. برای تصمیم‌گیری و فرار ازمهلکه خیلی دیر شده بود ومن در بین هوادارانی که از دیدن او سرازپا نمی‌شناختند گیر کرده بودم. فریادهای مردم هم که تمامی نداشت

- عادل دوسِت داریم

- آقای فردوسی‌پور من می‌خوام فوتبالیست بشم چیکار کنم؟

- آقا فردوسی‌پور این کتابو امضا می‌کنین؟

.......-

.......-

دربین جمعیت درحال له‌شدن بودم که  آقای کیانی مدیر انتشارات گوشه روسری مرا گرفت و کشید و به پشت پیشخوان برد تا از بروز تلفات احتمالی جلوگیری کند. فردوسی‌پور را که به سرعت به جایی شبیه پستو درپشت پیشخوان بردند ودسته دسته کتاب بود که به داخل می‌رفت و امضا می‌شد. به هرحال من تا رفتن فردوسی‌پور امکان خروج از غرفه راپیدانکردم اما برایم جالب بود که مثلا پسران نوجوان از این کتاب جامعه‌شناسانه چه می‌فهمند که به خاطر اسم فردوسی‌پورآن‌را می‌خرند.

این بود فیلمنامه کوتاه من درباره نمایشگاه کتاب!

خیال


گاهی فکر می‌کنم اگر خیال نبود، من چه تنها بودم

و چه تنها جان می‌سپردم

مرا دراین غربت دسترس جز به خیالی نیست....


لحظه گمشده

با وجودی‌که اساتیدی مثل براهنی و کدکنی اشعار سهراب سپهری را فاقد خلاقیت کافی و ساختار شعری مناسب می‌دانند، شعر سهراب مرهم تنهایی و مونس غم‌های من است.... چه بسیار که با شعر او غبار غم از دیده و دل بزدوده‌ام.... چه بسیار که از دریچه صمیمیت کودکانه او پیرامونم را در قاب‌های تازه نگریستم.

او شاعری بود نگران در طبیعت انسان و گذران درطبیعت جهان...

تا هستم درود می‌فرستم برروان بزرگ‌مردی که می‌گفت زیرباران باید رفت و می‌خواست نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است....

شعر لحظه گمشده اولین شعر سهراب است که سال‌ها پیش به خاطر سپردم و این‌روزها درذهنم زمزمه می‌شود:

مرداب اتاقم کدر شده بود
و من زمزمه خون را در رگ‌ هایم می‌ شنیدم.
زندگی ‌ام در تاریکی ژرفی می‌‌گذشت.
این تاریکی ، طرح وجودم را روشن می‌کرد.

در باز شد
و او با فانوسش به درون وزید.
زیبایی رها شده‌ ای بود
و من دیده به راهش بودم:
رویای بی‌شکل زندگی‌ام بود.
عطری در چشمم زمزمه کرد.
رگ‌ هایم از تپش افتاد.
همه ی رشته‌هایی که مرا به من نشان می‌داد
در شعله ی فانوسش سوخت:
زمان در من نمی‌گذشت.
شور برهنه‌ ای بودم.

او فانوسش را به فضا آویخت.
مرا در روشن ‌ها می‌جست.
تار و پود اتاقم را پیمود
و به من ره نیافت.
نسیمی شعله ی فانوس را نوشید.

وزشی می‌گذشت
و من در طرحی جا می‌گرفتم،
در تاریکی ژرف اتاقم پیدا می‌شدم.
پیدا ، برای که؟
او دیگر نبود.
آیا با روح تاریک اتاق آمیخت؟
عطری در گرمی رگ ‌هایم جا به ‌جا می ‌شد.
حس کردم با هستی گمشده‌اش مرا می نگرد
و من چه بیهوده مکان را می‌کاوم:
آنی گم شده بود.

دف و نی

 همیشه دوستیها را ازپی، بادیست تا در گذر حوادث، رفیق از نارفیق ممتاز شود. چه تلخ‌است که هرکس چندصباحی میهمان دلت ‌شود... با اوانس بگیری وبه زلال خاطرش عادت ‌کنی.... ولی اودر اوج این حس تنها دربیابان دنیا رهایت ‌کند....

 به حال دف و نی که می‌اندیشم درمی‌یابم که امروز همه دف معشوقیم... دف غریب و محزون سیلی از دستی می‌خورد تا نوایی برانگیزاند و بدان نوا همگان به وجدآیند وبه شادی برخیزند. اما نی را لب برلبش می‌گذارند و نوازش می‌کنند و نی حال این عشقبازی را در صوتی حزین برای هرشنونده گزارش می‌کند. شنونده سری می‌جنباند واز دل دردمند نی می‌گوید، با او همدرد شده، می‌گرید.... امروز لب بر لب نمی‌نهند تا صدای عشق برخیزد، اینک سیلی می‌زنند....

کاش...


کاش کفش‌هایم را گم می‌کردم

و هرگز آن‌را نمی‌یافتم....



چند تکه عکس

فروردین امسال بعد از یه چیزی حدود ده سال دوباره دوربین دستم گرفتم و عکاسی کردم. برای منی که عکاسی یکی از دلمشغولی‌های همیشگی‌ام بود و به دلایل مختلفی نتوانسته بودم انجامش بدم، حس خوبی داشت دوربین به دست گرفتن و به گوشه کنار طبیعت سرک کشیدن.