داخلی/ روز/ نمایشگاه
بینالمللی کتاب/ غرفه انتشارات ملک اعظم
به خاطر برنامه مستند
خاکهای نرم کوشک (که درحال ساختش برای شبکه یک هستم) میخواستم جویای سعید عاکف
نویسنده کتاب شوم تا با او از نزدیک درمورد خرید امتیاز کتاب مذاکره کنم. غرفه خلوت بود و یک پسرجوان درحال تورق کتاب خاکهای
نرم کوشک بود. چند مرد پشت پیشخوان ایستاده بودند. از یک مرد میانسال که نزدیکتر
بود پرسیدم: ببخشید آقای عاکف برنامهای دارن که نمایشگاه بیان؟ مرد میانسال که
زمین را نگاه میکرد گفت: خودم هستم!ا
در این اثنی پسر جوانی
که درحال تورق کتاب بود کتاب را خرید و به عاکف گفت: ببخشین میشه این کتابو امضا
کنین؟
داخلی/ روز/ نمایشگاه
بینالمللی کتاب/ غرفه انتشارات سوره مهر
درگوشهای ازغرفه
انتشارات سوره مهر ایستاده بودم که دیدم بخشی از غرفه شلوغ شد. جلوتر که رفتم،
فاضل نظری را دیدم که تعدادی از مردم اورا احاطه کرده بودند.
چند نفر از من پرسیدند
ببخشین این کیه؟ ووقتی
پاسخ میدادم، عکسالعملهای مردم جالب
بود -فاضل نظری؟! فاضل نظری
کی هست؟
- اِ... همون فاضل نطری
که تو تلویزیون مجریه؟
- اِ.... این فاضل نظریه؟
برم ازش امضا بگیرم
و فاضل نطری در بین
مردم ایستاده بود و چند کتاب نیز امضا کرد.
روز/ داخلی/ نمایشگاه
بینالمللی کتاب/ غرفه انتشارات چشمه
با توجه به این که
تعدادزیادی کتاب بود که از انتشارات چشمه میخواستم قرار شد که سفارشها را بدهم
تا بعد برایم از طریق انتشارات ارسال شود. جلوی پیشخوان ایستاده یودم که که ازدحام
و سرو صدای فراوانی را از پشت سرخود احساس کردم. به عقب برگشتم و از دیدن منظره
مقابلم وحشت کردم. یک جمعیت زیاد (بدون اغراق 400 تا500نفر) درحال آمدن به طرف
غرفه بودند! فکر کردم شاید یکی از آن دوربین مخفیهاییست که بلوتوثش دست به دست میچرخد.
اما با توجه به ارتفاع عادل فردوسیپور دیری نپایید که فهمیدم این هیاهو همه برای
حضور اوست که امسال با ترجمه کتاب فوتبال علیه دشمن با همین انتشارات چشمه به
نمایشگاه آمده. برای تصمیمگیری و فرار ازمهلکه خیلی دیر شده بود ومن در بین
هوادارانی که از دیدن او سرازپا نمیشناختند گیر کرده بودم. فریادهای مردم هم که
تمامی نداشت
- عادل دوسِت داریم
- آقای فردوسیپور من میخوام
فوتبالیست بشم چیکار کنم؟
- آقا فردوسیپور این
کتابو امضا میکنین؟
.......-
.......-
دربین جمعیت درحال لهشدن بودم که آقای کیانی مدیر انتشارات گوشه روسری مرا گرفت و کشید
و به پشت پیشخوان
برد تا از بروز تلفات احتمالی جلوگیری
کند. فردوسیپور را که به سرعت
به جایی شبیه پستو درپشت پیشخوان
بردند ودسته دسته کتاب بود که به داخل میرفت
و امضا میشد. به هرحال من تا رفتن فردوسیپور امکان خروج از غرفه راپیدانکردم اما
برایم جالب بود که مثلا پسران نوجوان
از این کتاب جامعهشناسانه چه میفهمند
که به خاطر اسم فردوسیپورآنرا میخرند.
این بود فیلمنامه کوتاه من
درباره نمایشگاه کتاب!