واژه‌ی ناب

 

          از همان‌روز که سهراب نوشت

                                     واژه را باید شست

              با تبسم، با اشک

                      با تن بی‌لک یک شعر ویک رنگِ سفید

        از همان‌روز به شیرینیِ یک نمره بیست

                                                     وبه شفافیت کودکی از دیدن یک بادکنک

                            همه‌ی قدرت احساسم را

                                        همه‌ی سهم خودم را از رنگ غروب

                                                     همه‌ی فهم خودم را از واژه‌ی ناب

                                                                 روی این وسعت محدود دفاتر دارم

                                      ............

         گاهِ اندوه به خود می‌گویم

         اگر این وسعت محدود مراخشک کند

                                                         با چه فریاد کنم

                                                                   همه احساس زوالی که درونم مانده‌است

 

        دگردیسی

 

  دیرگاهی‌ست که درسکونی به‌رنگ تلاش پژمرده‌ام ودراین پوسیده‌زمین به‌خود گرفتارآمده‌ام

  دیرگاهی‌ست که از پرواز مانده‌ام، چشم برآسمان‌ها دوخته‌، پرنده‌ها را می‌نگرم

 

                                                           پیری می‌گفت: پرنده خواهدرفت، پرواز را بیاموز...

 

  می‌خواهم پرواز کنم، پربکشم.... بایست که تا عرش پریدو روشنی‌ها رادید....

  پرواز یعنی صعودی دوباره تا قله‌ی قاف، سفر تا اوج بودن‌ها.....

 

                                                                                          پروردگارا:

                                    به بی‌کرانگی‌ات مرا بخوان و تنهایی‌ام را درغزلِ بودنت معنی بخش

                           بال‌های مانده از پروازم را قدرتی تازه ده که اشتیاق صعود تا نقطه‌ی بودنت

آتشی گشته بردامان خسته‌ام

 

                  وندا آمد که:

      پرواز یعنی سفر و سفر ازتو خارج نیست... به خود نظری کن و از خود بیرون شو

     پرواز تو بیرون از خود نیست، همه عالم یکی‌است.... این همه رنگ، نیرنگ‌است

                                                               تا بی‌خبران گرفتارآیند و دورویان زغیر جدا گردند...

         آن‌کس که بیهوده به‌این رنگ‌ها دل‌باخت درسکونی ابدی خواهدمرد

        وآن‌که آشنای طریقت‌گشت به حقیقت ره‌یافت

        برخی به‌خود اسیرند وبرخی به‌دیگری....

        اما تو درخود نظاره کن که تو یوسفی لیکن دربندچاه...

                ازچاه بیرون شو تا به‌جاه رسی و بدان که تا به‌چاهِ ذلت فرونشوی، به‌جاهِ عزت نرسی...

                                   "هرکسی کو دورماند از اصل خویش

                                                                        بازجوید روزگار وصل خویش"

 

بی‌کرانِ آبی


دل به دریا زده‌ام!

و پیکرم را به امواج پرتلاطم دریا سپرده‌ام

به بی‌کران آبی می‌نگرم

وریه‌هایم را از هوای دوگانگی خالی می‌کنم

روح آب را می‌نوازم

و امواج باصلابت دریا بی‌خویشم می‌کند


                                                                           فردا که می‌شود

                                                                                      دریا آرام است

                                                                                     ومن فرسنگ‌ها دور از دریا...



* وقتی دست‌پخت فردوسی‌پور از آشپزباشی بهتراست!

 

سریال تلویزیونی آشپزباشی داستان خانواده‌ای است که رستورانی پرآوازه و پرمشتری دارند. اکبر سرآشپز رستوران است و همسراو مینو مدیریت رستوران را بر عهده دارد. آنها چهارفرزند دارند ودراوج موفقیت و خوشبختی به سر می‌برند. تا این که مینو دریک برنامه تلویزیونی شرکت می‌کند و با اشاره به این که مدیریت او باعث رسیدن به این موفقیت شده واکبر تنها یک سرآشپز است موجبات تحقیر اکبر و زمینه اختلافات بین آن دو را فراهم می‌کند....

این داستان شروع مناسبی است برای مخاطبی که از سریال‌های عامه‌پسند و سردستی تلویزیون گریزان است و محمدرضا هنرمند را از سریال تأمل‌برانگیز کاکتوس و سریال باارزش زیرتیغ می‌شناسد. حضور بازیگران مطرح و شناخته‌شده سینما و تلویزیون دراین سریال هم بهانه خوبی‌ست برای امید داشتن به این سریال. آشپزباشی داستان خود را براساس یک موقعیت متضاد و پر تنش در روابط خانوادگی روایت می‌کند واز این نظر پیرنگ آن با زیرتیغ شباهت دارد. اما هفته‌ها یکی پس از دیگری می‌گذرند و سریال همچنان به بسط مقدماتی درام و به پرورش موقعیت و گره ایجاد شده در داستان می‌پردازد.

این اتفاق به درستی در زیر تیغ افتاده بود تا مخاطب به درک دقیقی از موقعیت و شخصیت های داستان برسد و با آنها ارتباط برقرار کند. اما در آشپزباشی روایت در همین مقدمه چینی و پردازش جزییات می‌ماند و داستان به‌درستی پیش نمی‌رود. این داستان مدام خود را در جزییات دیگر بازتولید می‌کند. جزییاتی که اتفاق جدیدی را رقم نمی‌زند و گرهی بر گره آن اضافه نمی‌کند. هنرمند درآشپزباشی که رگه‌هایی از طنز نیز دارد، ظاهراً عجله‌یی در روایت داستان خود نداشته‌است و باحوصله و با ضرب‌آهنگی کند، به چیدن عناصر درام و شخصیت‌های فیلمنامه مشغول بوده‌است. البته این اتفاق درکنار بازی‌های روان بازیگران باعث شده که شخصیت‌های اصلی سریال واقعی، ملموس و پخته ازکاردرآیند. اما این شخصیت‌ها هم به تنهایی و به خودی خود خوب هستند و حضور و داستانک‌های مربوط به آنها چه نقشیدرخدمت پیش بردن داستان دارند؟ درواقع شخصیت‌ها فقط به درستی معرفی می‌شوند، اما گاهی نقش مناسبی دراتفاقات و موقعیت‌های ایجادشده ایفا نمی‌کنند. ظهور و بروز شخصیت‌ها زمان زیادی به طول نمی‌انجامد وبا خلق یک ماجرای معمولی و پیش‌پاافتاده تمام می‌شوند. درواقع شخصیت‌های فرعی که می‌توانستند درخدمت موضوع اصلی داستان باشند به سادگی رها می‌شوند. این برای مخاطبینی که از طریق ماهواره و این دی وی دی‌های سهل‌الوصول، سریال‌هایی مثل لاست، 24، فرار از زندان، کدبانوهای مستأصل و... را دیده‌اند و با نقش موثر شخصیت‌های فرعی در بسط و گسترش داستان اصلی آشنا شده‌اند، چندان خوشایند نیست. این مخاطبان دیگر ریتم را می‌شناسند و به واسطه تعلیق‌ها و گره‌های پی‌درپی سریال‌های یادشده هرلحظه انتظار یک اتفاق جدید و یا عنصری غافلگیرکننده را می‌کشند. و این اتفاقی‌است که هرگز در آشپزباشی نمی‌افتد و تماشاگر خود را دچار خستگی و بی‌حوصلگی می‌کند تا جایی که حتی با ندیدن بخش‌هایی از مجموعه چیز زیادی از دست نمی‌رود.

در نظر بگیرید که این سریال درشب‌های دوشنبه پخش می‌شد که سال‌هاست برنامه تخصصی فوتبال یعنی نود ملیون‌ها بیننده را جذب خود می‌کند. علیرغم تلاش مسئولین تلویزیون، این دوبرنامه باهم هم‌پوشانی داشتند و دراین عرصه رقابت، تماشاگران تلویزیون با طیب خاطر و آرامش خیال نود را انتخاب می‌کردند. چون آشی که فردوسی‌پور دربرنامه‌اش برای فوتبال ایران و دست‌اندرکاران آن می‌پزد یک وجب روغن رویش دارد و اشتهای مخاطب را آن‌چنان تحریک می‌کند که دیگرحاضر نیست حتی دست‌پخت آشپزباشی را امتحان کند!

نویسندگان آشپزباشی برای بسط ماجرای دعوای زن و شوهری به ایجاد تعلیق‌ها و کشمکش‌های سردستی و از سرتصادف پرداخته‌اند. یک خواهرشوهر کلیشه‌ای (اکرم) وجود دارد که عمده کشمکش‌ها ازناحیه او و همسرش ایجاد می‌شود. خواهرشوهری که حتی به درستی دلایل مشکلات ریشه‌ای‌اش با زن‌برادر (مگرهمان کهن الگویِ سنتی که خواهرشوهر تحت هرشرایطی بداست!) مشخص نمی‌شود. جالب اینجاست مینو هم که درابتدا به عنوان زنی امروزی که رفتاری روشنفکرانه در زندگی و محل کار دارد، معرفی شده‌بود، (برای ایجاد کشمکش بیشتر درداستان) در مواجهه با اکرم رفتاری مورد انتظار ازیک زن عوام و سنتی از خود بروز می‌دهد. به خاطر بیاورید که فقط چند قسمت از کش دادن این اختلاف زن وشوهری، فقط به خاطر این‌است که مینو از رفتن اکبر به خانه اکرم عصبانی می‌شود. واین درحالی‌است که حداقل ازاو به عنوان یک زن روشن‌فکر امروزی انتظار می‌رود که شرایط مردی را که ازخانه بیرون رفته و جایی غیر از خانه خواهرش ندارد که برود، درک کند.

بسیاری از موقعیت‌های ایجادشده برای مخاطبِ سریال قابل پیش‌بینی هستند و هرگز اتفاقی نمی‌افتد که تماشاگر غافلگیرشود. درست است که عنصر تصادف خصوصاً درآثار طنز نقش مهمی دارد و تاحدودی منطقی‌است. اما وقتی که اتفاقات یکی پس از دیگری براساس همین عنصر طراحی شوندتا مثلاً به تعلیق و کشمکش بیشترکمک کند، نتیجه‌ای جز عصبی شدن تماشاگر و نزول سطح کیفی سریال ندارند. به عنوان مثال به نمونه‌هایی از این موقعیت‌ها اشاره می‌کنم:

هروقت که اکبر با دخترخاله‌ی هومن (مریلا) است ویا قرار است که اورا ببیند، تصادفاً مینو سرمی‌رسد.

درست همان شبی که اکبر فامیلش را برای به اشتراک‌گذاری سهام جمع کرده (که البته از این موضوع هم درادامه استفاده‌ای نمی‌شود) مینو تصمیم می‌گیرد که برای صحبت با اکبر برود تا درمواجهه با این موقعیت دوباره عصبانی شود.

درست همان روزی که اکبر پشت پله‌ها پنهان شده، دعوایی لفظی بین مینو و منصوری درمی‌گیرد ومینو با عصبانیت به منصوری می‌گوید که اکبرآقا مرد.

شبی که سارا (با آن تمهیدات غیرمنطقی فیلمنامه) ناخواسته با روانشناس برنامه رادیویی صحبت می‌کند مینو و اکبر هردو درحال رانندگی هستند و اتفاقاً هردو دارند به همان کانال رادیویی گوش می‌دهند.

مینو درست وقتی وارد بنگاه معاملات ملکی می‌شود که شاگرد بنگاه (که معلوم نیست به کدام دلیل منطقی فیلم مصاحبه مینو را ضبط کرده) درحال تماشای مجدد آن است.

و......

همچنین شخصیت‌هایی در فیلمنامه وجود دارند که حضورشان و پرداختن به وجوهی از شخصیتشان کمکی به پیش‌برد ماجرا نمی‌کنند و همان انتقاد معمول درمورد شخصیت‌های اینچنینی که اگر حذفشان کنیم اتفاقی نمی‌افتد در موردشان صادق است! از این نمونه‌اند: دوست اکبر که رستورانی در درکه دارد، پیرزنی که خانه‌اش را به مینو می‌فروشد، بعضی از کارکنان رستوران که درقسمت‌های آغازین سریال هستند، خانواده تیرداد و ...

این موضوع درباره بعضی داستانک‌های فیلم هم صادق است. واقعاً این داستانک‌ها قرار بوده چه نقشی را در درام ایفا کنند و اگر این داستانک‌ها را حذف کنیم چه اتفاقی می‌افتد؟ این داستانک‌ها در همان نقطه آغاز به پایان می‌رسند و به نظر می‌رسد که فقط قرار بوده مدت زمان برنامه را افزایش دهند و هیچ کارگرد دیگری برآنها مترتب نبوده‌است. به عنوان مثال: بودن فرهاد با دوستانی که ظاهراً قرار بوده ناباب باشند، اختلاف سرآشپزجدید مینو با شوهرش، دعوای دو کباب‌زن و قهر وآشتی آنها، اختلاف منوچهر با پدرش، کسادبودن رستوران دوست اکبر، تنهایی پیرزن صاحبخانه مینو، ایجاد شدن علاقه منوچهر به وکیل خانوادگی مینو و اکبر، طلاق و ازدواج مجدد پدر تیرداد و...

واقعیت این است كه بچه‌ها هم  تأثیرچندانی در پیش بردن داستان ندارند. غیر از یکی دو موقعیت که فرهاد شیطنت‌هایی در برداشتن شناسنامه و ایجادتماس تلفنی برای گمراه کردن مریلا که منجر به رفتن او از خانه پدرش دارد و صحنه دزدیدن پدر از خانه عمه اکرم توسط بچه‌ها(که انصافاً از بخش‌های خوب سریال بود). آنها فقط دور هم جمع می شوند، كمی اظهار ناراحتی می‌کنند و در ظاهر و با گفتن چند جمله تصمیم می گیرند كه مامان و بابا را آشتی بدهند، اما این گفتگو ها هم تاثیر چندانی در روند داستان سریال ندارد. آنها بچه های كاملا سر به راهی هستند وحتی سعی نمی‌کنند که درمورد اختلاف پیش آمده قضاوت کنند.

همانطور که پیش‌ترگفتم هنرمند به جزئیات در روایت توجه زیادی کرده و سعی کرده از عناصر و مولفه‌های درام به‌سادگی عبور نکند. اما این جزیی نگری بیشتر به شخصیت‌ها و موقعیت‌های زائد، لوکیشن، اشیاء و فرآیند آشپزی است. درنظر بگیرید که هنرمند می‌توانست چه کارکردهای دراماتیکی از همین موضوع غذا و آشپزی به عنوان یکی ازمولفه‌های اصلی فرهنگ ایرانی داشته باشد. عادات غذایی ما ایرانیان وابسته به بستر فرهنگی و آداب و سنن طبقات اجتماعی جامعه‌ای است که  از یک طرف برطرف کننده یک نیازغریزی و از طرف دیگر نمایشگر یک رفتار فرهنگی است.

از تأکیدهایی که بر غذاهای رنگارنگ و تزیین شده و سفره آرایی‌های شیک در طول سریال (خصوصاً قسمت‌های آغازین) می‌شود چنین برمی‌آید که قرار بوده که غذا و آشپزی  یکی از عناصر اصلی آشپزباشی باشد. اما متأسفانه این عنصر اصلی در تارو‌پود درام تنیده نمی‌شود و به جز چند صحنه پخت غذاهای مجلل و حرفهایی که دریک قسمت اکبر به منوچهر درباره فهمیدن هنرآشپزی می‌زند، از ارتباط زیبایی‌شناسانه غذا با فرهنگ ایرانی و استفاده از آن به‌عنوان یک عامل جذابیت، بهره‌ای گرفته نمی‌شود. ضمن اين که نمايش غذاهاي خوش آب و رنگ، به جزایجاد جذابيت بصری هيچ کارکرد دیگری درداستان ندارد وبه همین دلیل گاهی به عنصری زائد بدل می‌شود. به عنوان مثال فيلم  مهمان مامانِ مهرجویی را به ياد آوريد که دغدغه تدارک غذا برای خواهرزاده تازه ازدواج کرده باعث وحدت و همدلی همسايه‌هاي عفت خانم مي شود. يا فيلم ماهی‌ها عاشق می‌شوندِ رفیعی که درآن نیز غذا کارکردی دراماتیک دارد. حتی درهمین سریال جواهری درقصر که با وجود ضعف‌های آشکارو نهانش، یکی از پربیننده‌ترین سریال‌های تلویزیونی سال‌های اخیر بود، غذا عنصری بود برای ایجاد ارتباط موثر و عمیق بین افراد تا به‌واسطه‌ی آن  بستری برای انتقال عواطف و احساسات پاک انسانی فراهم شود و تأثیراتی که از این حس سرشار در سلامتی روح و روان خلق می‌شد نمایانده شود.

علیرغم اشکالات یادشده در مورد فیلمنامه سریال آشپزباشی، باید به بازی‌های روان و تأثیرگذار بازیگران فیلم اشاره کرد. پرستویی و معتمد‌آریا مثل همیشه چنان در نقش خود جای گرفته‌اند که شخصیت اکبر و مینو را برای مخاطب باورپذیر می‌کنند و باعث شدند که بسیاری از مخاطبان صرفاً نه به خاطر داستان وموضوع سریال بلکه حضورآنها ادامه سریال را دنبال کنند. بازیگران فرعی هم به خوبی از عهده نقششان برآمده‌اند و این توانایی محمدرضا هنرمند را به عنوان کارگردان سریال نشان می‌دهد. حالا که بحث بازیگری شد، جادارد که از بازی زیبای فرهاد اصلانی با آن گریم وگویش خاص یادی بکنم. اصلانی بازیگری‌است با توان‌مندی‌های بالا و انعطاف بسیار دربازیگری و تجربه نشان داده که هرگاه درکنار کارگردانی خوب قرار گرفته، قابلیت‌های خودرا به خوبی نشان داده است.

درانتها باید بگویم که از وسواس و دقت موشکافانه هنرمند درخلق تصاویر وقاب‌هایی زیبا نمی‌توان گذشت. اصلاً همین نگاه هنرمندانه اوست که توقعات مخاطب را از او زیاد می‌کند. وقتی صحبت از محمدرضا هنرمند کارگردان گزیده‌کار سینما و تلویزیون ایران است دیدن سریال آشپزباشی اقناعمان نمی‌کند. هنرمند کارگردان موفق و صاحب سبکی‌است که پیش ازاین نشان داده از رویکردهای اجتماعی و رفتارشناسی طبقات مختلف اجتماعی اطلاع کافی دارد. کارگردانی که  تلويزيون را به عنوان رسانه‌اي تاثير گذار بخوبي مي‌شناسد  وهمیشه به سليقه و ذوق بيننده تلويزيوني احترام مي‌گذارد و همین احترام به ذائقه مخاطب است که باعث می‌شود باجسارت تمام سریال آشپزباسی را از 35 قسمت به 26 قسمت کاهش دهد تا مخاطبی راکه از کشدار بودن سریال شاکی شده‌است، راضی کند.

عجالتاً اشکالات فیلمنامه‌ی سریال آشپزباشی را به حساب محمدرضا هنرمند نمی‌نویسیم و همچنان منتظر آثار ماندگاری همچون زیرتیغ ازاو می‌مانیم.

 * این مطلب من در آخرین شماره مجله‌ی سینما رسانه چاپ شده‌است.

قصه برگ

 

با پشتی خمیده درگوشه‌ی ایوان این اتاق شکسته نشسته‌ام و برگی را می‌نگرم که رو سوی خاک دارد. برگی که به دست غارتی باد بر بلندای این تیره‌مغاک به قتل رسید، برگی که سازنده‌ی دیروز خاطره‌ی روشنم بود و من تماشایی فنای امروز او و دراین حال و هوا فریاد برمی‌آورم که «آهای برگ نحیف... چرا درخت نشدی تا با هر وزش خُرد برخود نلرزی و بدین بادها از پای نیفتی»

ومن مرثیه‌وار درکنج ایوان این اتاق شکسته، بر رنج برگ وسرنوشت ناگریزش می‌گریم ...

می‌گریم و اشک از دیدگان پر ازدردم همچون رودی خروشان برفراز ونشیب گونه‌ها روان است. افسوس که این دیدگان دیگر برگ را نمی‌یابند... گلویم در پنجه‌های بی‌رحم بغض.... بغضی که در نفسم پیچیده به تکاپوی مسخره افتاده‌است....  زانوهایم به لرزه می­افتند. توان ایستادن دیگر نیست.... به زانو درخواهم آمد ..... و قصه یک انسان با تبدیل شدن به قصه زنی که به زانو درآمد، همچون عبور نسیمی آرام بخش سوار بر باد می­رود تا در تاریخ به تاریخ پیوند بخورد و فراموش شود.

                                                                                                .... هجرم مبارک

 

دخترک تنها

 

سال‌ها پیش دخترکی تنهابود که تنهاییش را با ماه و درختانِ باغچه قسمت می‌کرد. او همنشین باران بود و میهمانِ آسمان. 

دخترک همیشه منتظر بود...

روزی برای رهایی از خود وبرای فرار از برق نگاه گرگان ونیش نفیر کلاغان تصمیم گرفت که به درختی که درکنارساحل دریا قرار داشت دل ببندد وچشم به آینده بدوزد....

زمان می‌گذشت و او برای رسیدن به درخت کنارساحل تلاش می‌کرد. اما درخت محکم و استوار وپشت به دخترک ایستاده بود و حتی باد و طوفان‌های رعدآسا نمی‌توانست نگاه او را به سمت دخترک معطوف کند. اما دخترک هم‌چنان منتظر بود.... و زمان هم‌چنان می‌گذشت.

سال‌ها گذشت و دخترک هم‌چنان منتظر بود... دیگر گاهی حتی نمی‌دانست که انتظار چه ویا که را می‌کشد. گاهی کسی به میهمانیش می‌آمد. اما اوهم دخترک را درهم می‌شکست و می‌رفت... و دخترک می‌اندیشید که شاید هرگز منتظر نبوده‌است... هرکه به او می‌گفت: سلام.... دخترک دردلش می‌گفت: انگیزه‌یِ او....

 سال‌هاست که چشمانِ دخترک، رنج‌دیده، دریافته‌اند که هرگز آنچه دخترک دردل دارد، نمی‌یابند... اما دخترک هم‌چنان هم‌نشینِ باران است و میهمانِ آسمان... وهم‌چنان دل درگرو درختِ استوار کنار ساحل دارد وبه‌این فکر می‌کند که شاید... شاید روزی این درخت برگ‌های سبزش را به‌روی او برگرداند... 

جام جهانی*

 

مسابقات جام جهانی فوتبال که در آفریقای جنوبی آغاز شده‌است، بدون شک به عنوان یکی از رویدادهای بزرگ جهان قابل ارزیابی است و ویژگی‌های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مهمی را درخود دارد. این مسابقات تمام فرهنگ‌ها و ملت‌ها را به یكدیگر نزدیك كرده و باعث به وجود آمدن یك زبان مشترك می‌شود.

عباس کیارستمی در فیلم " زندگی و دیگر هیچ" که ساختاری مستند داستانی دارد، سکانسی به یاد ماندنی دارد از چند نفر از اهالی روستا که بعد از آن زلزله اسف‌بار در بین ویرانه‌ها درتلاش هستند، آنتن تلویزیون نصب کنند تا تماشای مسابقات جام جهانی را از دست ندهند.

ما نیز در این چهار هفته برگزاری مسابقات جام جهانی چشم به صفحه جادویی تلویزیون واحیاناً اینترنت و زبانم لال ماهواره می‌دوزیم تا مثل همه مردم دنیا با این جذابیت پرمعنا و استقبال ژرف همراه شویم.

ازدیدن تیم ملی فرانسه کمی حرص می‌خوریم که با گلی که تیه‌ری آنری با دست وارد دروازه ایرلند کرد، جواز حضور در رقابت‌ها را دریافت کرد و تیم ملی ایرلند را از گردونه رقابت خارج کرد.

به بازی زیبا و تکنیکی ته‌وز، مسی، رونالدو، فابیانو و... چشم می‌دوزیم و می‌فهمیم چرا مزدک میرزایی درجایی گفته بود بسیار خوشحالیم درزمانی زنده‌ایم که می‌توانیم بازی لیونل مسی را ببینیم!

درخبرها می‌خوانیم که تعداد زیادی از مسئولین و مدیران فوتبال خود را به آفریقای جنوبی رسانده‌اند تا به زعم خود دانش و تجربه مدیریت‌های مدرن فوتبال را به ارمغان بیاورند و هرگز نمی‌فهمیم که چرا نتایج قابل قبولی از این انتقال تجربه‌ها نمی‌بینیم.

به تماشای مسابقات جام جهانی می‌نشینیم و تلخی صعود نکردن تیم ملی کشورمان را به این دوره از مسابقات به هزاران دلیل گفته و نگفته به یاد می‌آوریم.

به صدای گزارشگران فوتبالی تلویزیون از داخل استودیو گوش می‌دهیم تا هیجان حاکم برورزشگاه، گزارشگران و به تبع آن، ما را چندان نگیرد. وبا هرگزارش به یاد جمله تاریخی عادل فردوسی‌پور می‌افتیم که: خداحافظ تیم ملی.....

ودرنهایت از این سوی جهان با افرادی بافرهنگ‌ها و سنن و ادیان مختلف همراه می‌شویم و از تلخی‌ها و شادکامی‌های این رقابت به یاد زندگی ‌می‌افتیم و می‌فهمیم که چرا فوتبال پدیده ای است كه هرگز به پایان نخواهد رسید....

 

*این مطلب من در آخرین شماره‌ی مجله سینمارسانه به چاپ رسیده‌است.

 

به بهانه اتمام پخش برنامه سیزده‌ساله‌ها...

 

پخش برنامه سیزده‌ساله‌ها به اتمام رسید و این درشرایطی است که سه قسمت آن باصلاح‌دید ناظرین پخش شبکه‌ی دو غیرقابل پخش اعلام شد. دوقسمت مربوط به دونوجوان بود که تلاش‌هایم برای پخش آن‌ها به جایی نرسید: یک دختر فوتبالیست و یک پسر خواننده‌ی موسیقی مقامی، که اتفاقاً هردونوجوان درکار خود بسیار موفق وصاحب افتخارات زیادی هستند ویک قسمت درمورد یک پسر شطرنج‌باز که پس از پی‌گیری‌های فراوان توانستم دستور مدیر شبکه را برای پخش آن (البته به شرط حذف و جرح وتعدیل) بگیرم.

"نشان دادن ورزش بانوان مصلحت نیست و نمایش پسر خواننده، ترویج موسیقی‌است که حرام است." این‌ها پاسخ‌هایی بود که مسئولین به من برای سوال از چرایی عدم پخش برنامه می‌دادند.

در طی ساخت و پخش برنامه به بی‌برنامگی و تشتت درآرا و سیاست‌های سازمان بیش ازپیش پی‌بردم. قبل از شروع به ساخت برنامه تحقیقات و فیلم‌نامه‌های آن را به شبکه تحویل داده ومجوز ساخت گرفته‌بودم. سوال اینجاست که آیا بایسته نیست که سیاست واحدی برای اعمال ممیزی درتلویزیون وجود داشته‌باشد. جدای از صرف هزینه و انرژی وزمان برای برنامه‌های یادشده، کسی پاسخگوی تأثیرات منفی احتمالی بر دونوجوان یادشده خواهد بود؟ اصلاً این چه نوع سازمانی‌ست که پخش برنامه‌ای درموردنوجوان سیزده‌ساله که موسیقی محلی می‌خواند را حرام اعلام می‌کند، اما دردانشکده‌اش رشته‌های متنوع موسیقی دارد و انواع سازهای کلاسیک را هم آموزش می‌دهد. نشان دادن شطرنج چه نوع واکنش حرامی را به‌دنبال خواهد داشت درشرایطی که امام خمینی برمشروعیت بازی شطرنج فتواداده‌بود. گاهی برنامه‌ای به خاطر کوتاهی مانتوی یک دختر ده‌ساله برای اصلاح به من برگردانده‌شد، اما سریالی که اتفاقاً بیننده‌اش هزاران برابر یک برنامه مستند است، می‌تواند بدترین پوشش‌ها و ناخن‌های لاک‌زده و آرایش‌های زننده را به نمایش‌بگذارد.

سخن به‌درازا می‌کشد اگر بخواهم به همه تناقض‌هایی که درتلویزیون مشاهده‌گرش بودم، بپردازم. اما فقط یک‌چیز می‌گویم وآن این‌که تا وقتی که روابط دراین سازمان عریض وطویل به جای ضوابط تعیین کننده‌است، نمی‌توان برای آن سرنوشت دیگری غیراز بی‌اعتمادی هنرمندان ومخاطبان و افول روز‌به روزش متصور شد.

زخم

 

                  دشمنان، بی‌رحمانه زخم می‌زنند

                                          و دوستان، صمیمانه

                                                    .............

                                                     وتو از هردو زخم خواهی‌مرد...