روایتی هست مربوط سال‌های نه‌چندان دور که مثل داستان امروزه‌ی ما با یکی بود و یکی نبود، آغاز نمی‌شود. آن زمان‌ها خیلی‌ها بودند. خیلی‌ها آمده بودند که باشند برای مقابله با دشمنی که بود....  برای پاسداری از خاک وکیان این سرزمین. آن که بود، بود و آن‌که دیگر نبود، جانش را در این راه  از دست داده بود.... 

ازآن‌هایی که در خط مقدم این حضور بودند، هر از گاهی و به بهانه‌ای گفته شده، که هرچه گفته شود کم است... اما مردمانی هم از دیار من بودند که در شهرها و روستاهای غرب کشور زندگی می‌کردند. آن‌ها نیز بودند. آن‌ها نیامده بودند که باشند، آن‌ها بودند! آن‌ها ماندند. آن‌ها سرزمین خود را ترک نکردند و پا به ‌پای رزمندگان و بزرگ‌مردان جنگ ایستادگی کردند. مردمان دیار من هشت سال تمام در خانه و کاشانه‌ی خود ماندند. مردان و زنان دیار من هرگز از پای ننشستند و دفاع جانانه‌ای در برابر دشمن متجاوز از خود به‌نمایش گذاردند. آن‌ها با وجود مظلومیت وبی‌پناهی، صحنه‌هایی از شور ایمان و ازخودگذشتگی خلق کردند که هر قلب تپنده‌ای را می‌لرزاند. بسیاری از آن‌ها مال و کسانِ خود را از دست دادند، اما استقامت و پایداری‌شان را هرگز. آن‌ها ماندند و تبعات و تلفات جنگ را پذیرفتند تا دشمن ازاین‌همه شکیبایی و شجاعت لرزه براندامش بیفتد....

آن‌روزها خیلی‌ها دردیار من بودند وماندند، تا امروز خیلی‌ها باشند و شاید حتی فراموش کنند که روزی روزگاری بزرگ‌مردان و شیرزنانی بودند که جان و مال و خانه و کاشانه‌شان را برکف دست نهادند و چیزهای زیادی را برای امروز ِ این سرزمین به ارمغان آوردند.  

 * چاپ‌شده در شماره‌ی ۴۲۸ سینمارسانه