اخیراً جعبه‌ای در خانه‌ی پدری‌ام یافته‌ام که یادگاری‌هایی از زمان‌های پیشین در خود دارد: نامه‌های قدیمی که سرشار از احساسات و هیجانات نوجوانی‌ست، کارت‌پستال‌های مناسبتی با اشعاری تکراری و بانمک (وشاید هم بی‌نمک)، دفاتر نظرها و عقاید که پر از شعار و باورهای نپخته است، دفاتر شعر و ترانه که عمدتاً به اصطلاح بندتنبانی هستند(!) که بعضی دوستان هدیه می‌دادند و.....

فارغ از بحث محتوا و کیفیت، هرکدام از این یادگاری‌ها حاوی سرگذشت‌ها و اشک‌ها و لبخندهای دوران خویش است و در جای خود برایم ارزشمند هستند.... اما در بین این یادگاری‌ها یادداشت‌هایی بود که مربوط می‌شد به زمانی که به عنوان معلم هنر در یکی از مدارس کرمانشاه، به تدریس مشغول بودم. پایان کلاس‌ها از دانش‌آموران خواسته بودم که در یک برگه‌ی کوچک نظرشان را راجع به من بنویسند. برخی از این یادداشت‌ها بسیار متفاوت و شیرین هستند (که در پست‌های جداگانه می‌نویسم) درلابه‌لای این یادداشت‌ها و ابراز احساسات کودکانه شعرها و جمله‌های رایج آن دوران فراوانند. مثلاً:

ای نامه که می‌روی به سویش/ از جانب من ببوس رویش

نمک در نمکدان شوری ندارد/ دل من طاقت دوری ندارد

گل سرخ وسفید و ارغوانی/ فراموشم نکن تا می‌توانی

(البته این یه ورژن دیگه هم داشت: گل سرخ وسفید و ارغوانی/ فراموشم نکن آزیتا مامانی!!)

شتر گم کرده‌ام با بار شادی/ گلی گم کرده‌ام شاید تو باشی

(یه ورژن دیگه هم داشت: شتر گم کرده‌ام با بار کاشی! / گلی گم کرده‌ام شاید تو باشی)

روی یخ نوشتم آب شد/ روی آب نوشتم جاری شد/ روی گل نوشتم پژمرده شد/ روی قلبم نوشتم دوستت دارم

آهو صحرا را دوست دارد/ من هم تورا

اگر لبخند زدی بر خط زشتم/ ببخشید خواهرم تندتند نوشتم

(و یه ورژنِ دیگه: اگر لبخند زدی بر خط زشتم/ به قرآن مجید تندتند نوشتم!)

اگر می‌دیدم آن روز جدایی/ هرگز به دل نمی‌کردم خیال آشنایی

اگر دیدی تو را کردم فراموش/ بدان شمع وجودم گشته خاموش

اگر پروانه بودم می‌پریدم/ سر ساعت به خدمت می‌رسیدم

این یکی خیلی بامزه است: این عید سعید باستانی را به شما و خانواده‌ی محترم تبریک می‌گویم ( زمان نگارش این یادداشت‌ها اصلاً عید نبود!)

اما این‌یکی که شاهکاره:  قلم در دست من آرام نشسته/ فراموشم نکن گردن‌شکسته!!!